جریان شناسی ادبیات معاصر و سبک ادبیات انقلاب اسلامی
قواعدی که به عنوان اصول وضع شده نقد ادبی و هنر مطرح میشوند، بسیارند. جریان شناسی ادبی و شناخت آفتها و آسیبگاههای ادبیات به طور عام، و ادبیات معاصر و انقلاب اسلامی به طور خاص، بخشی از آن اصول و قواعد قابل تاکید است. البته اگر بخواهیم رسالت ادبیات را به کالبد شکافی صرف عبارت؛ یعنی سخنسازی و سخنآرایی منحصر کنیم، سخن گفتن از نقد ادبی بسیار آسان خواهد بود؛ ولی آنگاه که پای اشارت، تعهد مضمونی و هدایتگری یا حکمتآمیز بودن پیام به میان میآید؛ نقد ادبی از محدوده لفظ و عبارت خارج میشود و یکی از علوم و فنون پیچیده و عمیق و دارای ابعاد مختلف محسوب میگردد. هر چند متفکری؛ چون ابن خلدون، رسالت ادبیات را پی بردن به زبان عبارت میداند، آنجا که میگوید: "باید دانست که صناعت سخن، خواه نظم یا نثر فقط به وسیله الفاظ انجام میگیرد نه از راه معانی، بلکه معانی تابع الفاظ است و فقط الفاظ اساس این صنعت را تشکیل میدهد؛ بنابراین، جوینده سخن که میکوشد ملکه سخن را در نظم و نثر به دست آورد، تمام همّ خود را متوجه الفاظ میکند و به حفظ کردن نمونههای آنها از سخنان قدیم عرب، میپردازد و آنها را بسیار به کار میبرد و بر زبان خود جاری میسازد تا ملکه زبان مضر در وی ایجاد شود و لهجه غیر عربی فصیح را ـ که بر آن تربیت شده است ـ ترک گوید."1 ولی بر اهل تامل پوشیده نیست که نمیتوان عبارت را از ساختار پیام و معنی آن جدا کرد؛ زیرا فقط با توجه به بعد صوری سخن، میتوان آن را به هنرمندانه یا فاقد هنر تقسیم کرد، چنانکه با لحاظ کردن محتوا و پیام آن میتوان از هنر و ادبیات حرکت آفرین و تعالی بخش، به هنر و ادبیات هدایتگر، و از هنر و ادبیات فاقد روح تعالیبخش و سعادت آفرینی، به هنر و ادبیات گمراه کننده یا ادبیات بیروح و مرده تعبیر نمود.
خفتگانی سیل غفلت بردگان زنده؛ اما مردهتر از مردگان
این مقاله درآمدی است بر جریانشناسی در عرصه ادبیات معاصر و رهیافتی بر ویژگیها و ساختارهای هنری و معنوی ادبیات انقلاب اسلامی یا ادبیات احیاگرانه که خود محصول جریانشناسی در قلمرو دینشناسی و دنیای معرفتشناسی جریانهای فکری معاصر است؛ یعنی همانگونه که در جهان معاصر، در حوزه فلسفه دین و دینشناسی، جریانهای مختلفی؛ چون: جریانهای بیدرد، جریانهای روشنفکری (دینی و غیر دینی) و جریانهای احیاگرانه مطرح است؛ و در قلمرو علم و دانش، دانش عاری از درد و جدا از روح دینی و علم یا دانش متعهد مطرح است؛ در عرصه هنر و ادبیات نیز جریانهای مختلفی وجود دارد که شناخت آنها برای نسل انقلاب اسلامی ـ بخصوص قشر اهل ادب و هنر ـ ضروری است.
جریانشناسی ادبیات معاصر با دو بحث بنیادین دیگر گره خورده است: آفتشناسی ادبیات و خصایص ادبیات دینی یا ادبیات انقلاب اسلامی؛ زیرا هدف از جریانشناسی ادبی، آفتشناسی ادبی است و آفتشناسی نیز شالوده دستیابی به ادبیات تعالی بخش و آرمانی است. از همین روی، این تحلیل مختصر در سه مرحله مرتبط به هم به انجام میرسد: آفتشناسی ادبیات، جریانشناسی ادبی و سبک ادبیات انقلاب اسلامی.
-1آفت شناسی ادبیات معاصر
یکی از ویژگیهای موجود زنده، آسیبپذیری است؛ از همین روی در پزشکی، آسیبشناسی* یکی از پر رونقترین رشتههای تجربی است. اندیشه و فرهنگ دینی نیز آفتپذیر است؛ به همین سبب آسیبشناسی دینی** یکی از شاخههای دینشناسی محسوب میشود. یکی از رسالتهای احیاگران تفکر دینی، آفتزدایی از اندیشه دینی است. امروزه از جمله عوارض تاثیرپذیری ادبیات (در قلمرو صورت و معنا یا هنر و اندیشه) از عامل خصیصههای شخصیتی ادیبان، عارفان، عالمان و ارتباط و تبادل با دیگر فرهنگها، آسیبپذیری و آفتزدگی است. پس اگر از این جنبه از دانشهای ادبی به آسیبشناسی یا آفتشناسی ادبی تعبیر کنیم، گزاف نگفتهایم. اهل تامل و مرزبانان هوشیار عرصه ادبیات بر این باورند که ادبیات معاصر ایران به شدت آفت زده است. اینک آن آفتها و آسیبها کدامند؟
آسیبهای کلان ادبیات معاصر ما را باید در دو خاستگاه مهم جستجو کرد:
شخصیت یا عوامل درون شخصیتی پاسداران ادبیات یا فرهنگ، که خود به دو عامل، قابل تقسیم است: یکی، فقدان تخیّل و اندیشه خلاق و دیگر، عدم توازن در نگرش و عنایت به هنر و اندیشه (بخصوص در عرصه حوزه و دانشگاه)؛ یعنی آنگاه که اندیشمندان و اهل ادب یک قوم، فاقد تخیّل و اندیشه آفرینشگر باشند و یا میان هنر و اندیشه آنان توازن وجود نداشته باشد، فرهنگ و ادبیات چنین جامعهای دچار آفت میشود. هنر و اندیشه دو بال پر قدرت ادبیات یک ملت و کشورند؛ بدیهی است که با این ساختار و پیوند، چاقی یکی به لاغری دیگری خواهد انجامید تا آنجا که به مرگ و احتضار ادبیات منتهی خواهد شد.
خاستگاه کلان دیگر آسیب و آفت، روابط و تبادل فرهنگی یک زبان و نظام ادبی با دیگر فرهنگهاست که خود عبارت از سه رابطه سلبی است؛ یعنی سه نوع بریدگی و قطع تغذیه و پیوند با سه سرچشمه رشد و تغذیه فرهنگی. بر این اساس، سه منبع آفتشناسایی میشود: گذشتهگرایی، زمانزدگی و اسلامگریزی. گذشتهگرایی، ادبیات و هنر را با آفت با آسیب کهنگی و عدم سازگاری با فرهنگ و نیاز زمان مبتلا میکند. در نتیجه اثر ادبی بزودی با کهنگی و پیری زودرس مواجه میگردد و به بایگانی تاریخ سپرده میشود؛ چنانکه زمانزدگی و تجدد طلبی افراطی، ادبیات را از بعد دیگری دچار کمخونی و آفت میسازد و آن آفت، بریدگی از فرهنگ پیشین و عدم تغذیه از دسترنج فرهنگ و ادبیات پیشینیان است. تجربه نشان داده است یکی از ویژگیهای بارز شاهکارهای بزرگ ادبی جهان؛ چون: مثنوی مولوی، گلستان سعدی، غزلیات حافظ و...؛ تغذیه خوب و بجا از فرهنگ و ادبیّات پیشین بوده است. پس ادبیات بریده از گذشته، ادبیات لاغر و کم خونی خواهد بود؛ هر چند لاف تجدد و نوآوری و طراوت بزند، سکهاش نزد زرشناسان بهایی نخواهد داشت. پس، هیچ شاهکاری در غار متولد نشده است.
آفت دیگر، اسلامگریزی یا بریدگی از فرهنگ و ادبیات اسلامی است. یک عده در بعد هنر و اندیشه، از اسلام میگریزند و برگریز خویش هم افتخار میکنند. این گونه از گریز، ادبیات را از احساس و اندیشه متعالی جدا میکند و آن را به یک فرهنگ بیجان و منعکس کننده عواطف و اندیشههای سطحی مبدل میسازد. فرهنگ و بویژه ادّبیات معاصر ما، در دام اسارت این سه بریدگی است؛ یعنی گروهی از اهل ادب و هنر را اژدهای زمان زدگی و غربزدگی بلعیده است؛ چنانکه گروه بسیاری در گرداب گذشتهگرایی و جمود، بر هنر و اندیشه پیشین در غلتیدهاند و حتی گامی فراتر نمینهند و منجلاب دیگر که اسلامگریزی است عده بسیار دیگری را به کام خود کشیده است. گروهی از قافله سالاران ادبیات و فرهنگ اصیل معاصر، به این درد جانکاه پی برده و دلسوزانه در مورد آن هشدار دادهاند. شاید نخستین فریاد، از آنِ مرحوم جلال آل احمد در کتاب غربزدگی باشد، آنجا که میگوید: "اما دانشکدههای ادبیات چنین که بر میآید، در این دانشکدهها نه تنها سخنی از ادبیات به معنی واقعی و دنیاییاش نیست، بلکه حتی ادبیات معاصر در آنجا ندیده میماند و نشناخته... و نتیجه چنین برخوردی با ادبیات، اینکه فقط نبش قبرکن میپروریم... این است که مثلاً دانشکدههای ادبیات با همه فاضلی استادانش، تمام هم و غم خود را مصروف نبش قبر میکند و غور در گذشتهها و به تحقیق در عنالفلان و الفلان. در این نوع دانشکدهها از طرفی عکسالعمل مستقیم غربزدگی را در این گریز به متنهای کهن و مردان کهن و افتخارات مرده ادبی و رها کردن روز حی و حاضر، میتوان دید و از طرف دیگر بزرگترین نشانه زشت غربزدگی را در استنادی که استادانش به اقوال شرق شناسان میکنند که ذکر خیرشان گذشت.2"
مرحوم سعید نفیسی طی مقالهای ضمن اینکه از حاکمیت تحجر و گذشتهگرایی در دانشکدههای ادبیات اظهار انزجار میکند و نومیدی خویش را نیز از اصلاح وضع کتمان نمیکند، مینویسد: "در کتابهای دبستانی و دبیرستانی ما سخن از فارسی امروز نیست؛ در دانشکده ادبیات، یگانه کالای معرفت، مردهپرستی است؛ من خود دکتری در ادبیات فارسی میشناسم که تا سه ماه پیش جز از من، نام انوار سهیلی را نشنیده بود، چه برسد به اینکه از کتابهایی که پس از آن نوشتهاند، خبر داشته باشد... چند تن از نویسندگان و سرایندگان دیروز و امروز ایران هستند که زبده آثارشان به زبانهایی چند هم ترجمه شده است. اما درباره ایشان در جایی که باید موشکافی کنند... مطلقاً نامی از ایشان نیست، بالاتر آنکه هر کس دم از ادبیات معاصر بزند، این گروه ریش جنبانان او را استهزا میکنند. کسی صریحاً به من میگفت: شان شما بالاتر از این است که کتاب "شاهکارهای نثر معاصر" چاپ کنید؛ حیف نیست وقت خود را صرف این کارها میکنید" 3؟
مرحوم دکتر شریعتی با صدایی رساتر از دیگر دردمندان، به آفت کهنهگرایی و زمانزدگی در عرصه ادبیات معاصر و خالی بودن جای اساتید دو فرهنگه اشاره کرده است؛ وی میگوید: "صاحبنظران ما (صاحبنظران ادبیات فارسی) در این راه (نقد ادبی) نیز دو گروه متمایزند: یا کسانی هستند که به فنون و متون ادب پارسی کاملاً واقفند و به قولی "از قدمای معاصران!" به شمار میآیند که با همه پرمایگی و اهمیّت، از صدها اندیشه و آفرینشی که در ادب اروپایی مطرح است، بیگانهاند و از جریانات بسیار حساس و مهمی که از مسائل کلی هنر و ادب و زیباییشناسی و روانشناسی ادبی و غیره هست، بیخبر، و ناچار کمیت اندیشهشان در همان جولانگاه تنگ گذشته محدود است و منزلی تازه و راهی نو و سخنی بدیع ندارند و نمیتوانند داشته باشند؛ و یا در مقابل، ایرانیانی نظیر هوشنگ هناویدی هستند (یکی از شخصیتهای کتاب "تسخیر تمدن فرهنگی" به قلم مرحوم دکتر شادمان) هستند که یکسره از سرچشمه ادب پارسی به دورند و بیگانه، و هر چه دارند از اروپا دارند و در نتیجه، ترجمه فکر میکنند، ترجمه حرف میزنند، ترجمه تالیف میکنند، ترجمه قضاوت میکنند و اظهار نظر، ترجمه تجزیه و تحلیل میکنند و حتی ترجمه دیندارند و ترجمه بیدین؛ و خلاصه حرف خودشان نیست و ناچار آنچه میگویند درست یا نادرست غالباً (به معنی حقیقی کلمه) "بیجا" است و گنگ و ناهماهنگ و بسیار کم اثر، و در اینجاست که ارزش نویسندگان و متفکران و دانشمندان "دو فرهنگه" کاملاً آشکار میگردد، در هر زمینه و نیز در زمینه مسائل ادبی و از جمله نقد.4"
استاد مطهری نیز معتقد است که ادبیاتچیهای اهل عبارت ـ چه زمان زده، چه گذشتهگرا و یا اسلام گریز ـ نمیتوانند معرف حافظ و مفسّر ادبیات عرفانی فارسی باشند ـ که حاصل یک عمر سیر و سلوک فکری، عمل معنوی، هنری و دینشناسی آنهاست ـ آنان هر چه در این عرصه بر قلم جاری سازند جز انعکاس دنیای محدود و تنگ یا حوضچههای ذهنی و شخصیتی آنان نخواهد بود که "از کوزه همان برون تراود که در اوست"؛ وی مینویسد: "این دیباچه مثنوی، انصافاً شاهکاری است، البته اگر انسان رموز عرفانی را عملاً بداند و به کتب عرفا، آن هم نه به کتابهای فارسی که کار ادبیاتیهاست، آشنا باشد؛ ادبیاتیهای ما میروند چهار تا از دیوانهای شعرا را میخوانند، خیال میکنند که با رموز عرفانی آشنا هستند؛ لیکن تا کتب علمی عرفانی، چه آنها که در سیر و سلوک نوشته شده، و چه آنها که در عرفان نظری و فلسفی نوشته شده؛ مثل کتابهای محیالدین و امثال آن، تا کسی این کتابها را درست نخواند و عملا هم وارد سلوک نباشد، نمیتواند مثنوی را بفهمد یا حافظ را بفهمد؛ ممکن نیست اصلاً درک اینها کار ادیب و ادبیاتی به این شکل نیست.5"
اینک به پرسش دیرینه و شایع ذیل ـ که هنوز هم بیجواب مانده است ـ پاسخ داده میشود و آن اینکه: چرا در قرون و روزگاران ما دیگر نظامی گنجوی، حافظ و مولوی به ظهور نمیرسد؟ و اصولاً شاعران و ادبای ما، یا یک بعدیاند و یا در دام تقلید از همان بزرگان، گرفتار ماندهاند؟
پاسخ پرسش؛ این است که این گونه از شخصیتهای بزرگ از دامن حوزههای علمیه بر میخاستند و اکنون دانشگاهها نیز در عداد مراکز فرهنگی و علمی درآمدهاند؛ باید "حافظ" ها و "مولوی" ها در این دو مرکز پرورش یابند، ولی در سدههای بعد از حافظ و مولانا ـ بویژه در دویست سال اخیر ـ هنر و ادبیات دینی در حوزههای علمیه ـ بجز ادبیات در حد صرف و نحو و بلاغت، که به قصد احاطه به ترجمه ساده و غیر فنی تدریس میشده است ـ کمرنگ و متروک شده است؛ یعنی آنچه که ملاک عالم بودن و فضل و فرزانگی محسوب میگردد، فقط معلومات بسیار و اندیشه است، و ابعاد هنری و ادبی قرآن و روایات ـ که در اوجند ـ به فراموشی سپرده شده است. و دانشگاه در جناح مقابل حوزه قرار دارد؛ یعنی در آنجا اندیشه و حکمت اسلامی کمرنگ و در حاشیه است. به عبارت دیگر، تلاش دانشکدههای ادبیات به راهیابی به دنیای عبارات منحصر میشود نه عالم اشارات. اینان حافظ را در آیینه صور خیال و واژهها و ترکیبهای بدیع جستجو میکنند و مولویشناسی آنان نیز از توضیح واژهها و ترکیبها و تمثیلهای مثنوی فراتر نمیرود. با توجه به این نکات؛ ادبیاتی، در اسارت سه نوع بریدگی است: بریدگی از فرهنگ و اندیشه معاصر، بریدگی از گنجینههای فرهنگ گذشته، و بریدگی از هنر و اندیشه اسلامی. اینک با وجود این وضعیت در عرصه حوزه و دانشگاه آیا میتوان انتظار داشت، کسی حتی با نیمی از تواناییهای سخنوری حافظ ظهور کند؟ در جوی که:
نه حافظ را حضور درس خلوت نه دانشمند را علم الیقینی!
پس حوزه دچار مشکل یک بعدی نگری به دین و پدیدههای فرهنگی است و دانشگاه دچار مشکل گسستگی از زمان، گذشته غنی و فرهنگ اسلامی در قلمرو هنر و اندیشه. و این بزرگترین آفتی است که انقلاب ادبی اسلام و نهضت فرهنگی ـ هنری امام خمینی(س) را با آسیب جدی مواجه میسازد. قدم دوم پس از آفتشناسی، جریانشناسی در عرصه ادبیات است تا آنکه جایگاه ادبیات انقلاب اسلامی معین شود.
-2جریانشناسی ادبیات معاصر
1ـ2. ابعاد و ارکان نقد ادبی
نقد ادبی به لحاظ ویژگیها و اصول متعدد با نقد علمی همسویی دارد، از بعدی پیچیدهتر و مهمتر برخوردار است؛ زیرا نقد علمی صرفاً جنبههای محتوایی را در بر میگیرد، در حالی که نقد ادبی علاوه بر نقد اندیشه و پیام، عرصه هنر و لفظ را نیز در بر میگیرد که در جای خود دریایی ناپیدا کرانه است. نقد ادبی، جنبههای مختلفی دارد که به لحاظ آن، شاخههایی؛ چون: نقد عامیانه، نقد فنی، نقد از منظر وزن و قافیه، نقد از بعد پیام، نقد از روزنه سبکشناسی و... را شامل میشود؛ ولی یکی از جنبههای مهم و سرنوشتساز نقد "نقد محتوایی" یا نقد بر مبنای جریان شناسی ادبی است.
ممکن است گفته شود نقد از بعد اعتقادی و نگرش شاعر یا ادیب، در واقع نقد شعر نیست، بلکه نقد شاعر است؛ این، نوعی مغالطه است؛ زیرا بر این اساس، نقد هنری نیز باید نقد شاعر باشد؛ چون ارزش هنری اثر نیز از شخصیت شاعر سرچشمه میگیرد. از سوی دیگر نمیتوان در آثار هنری و ادبی، شکل را از محتوا و ظاهر را از باطن جدا کرد؛ زیرا لفظ و معنی هر دو، نخست در شخصیت شاعر ترکیب میشوند و به عنوان یک مرکب حقیقی به صورت اثر ادبی و هنری آشکار میگردند. بنابراین، در یک آفرینه ادبی لفظ و معنا با یکدیگر و هر دو با شخصیت شاعر و ادیب به شدت گره خوردهاند، به گونهای که ارزیابی یکی از آن دو بدون دیگری ناتمام است. از همین روی، برای دستیابی و شناخت عمیق به یک شخصیت ادبی یا آفرینه او باید به محیط اجتماعی آفرینشگر، نبوغ و خلاقیت یا عناصر درون شخصیتی او، نگرش هنرمند به انسان و جهان و سرانجام به آثار کتبی و شفاهی وی، شناخت کافی پیدا کنیم؛ چنانکه علی(ع) نقش شناسایی اثر برای راهیابی به شخصیت صاحب اثر را مورد تاکید قرار داده است؛ چون "المرءُ مخبوءٌ تحت لسانه"؛ مرد در زیر زبانش پنهان است. و "رسولک ترجمان عقلک و کتابک ابلغ ماینطق عنک6"؛ فرستاده تو بیانگر خرد تو است و نوشتهات گویاترین چیزی که از تو سخن میگوید. همان طور که با راهیابی به جهانبینی و نظام ارزشی شاعر و هنرمند، بیشتر میتوان به عمق مفاهیم آفرینه او دست یافت. پس، نمیتوان شخصیتشناسی صاحب اثر را به دلیل نقد شاعر به جای شعر و... نادیده گرفت، بلکه شخصیتشناسی، یکی از کلیدهای راهیابی به دنیای آفرینههاست؛ همانگونه که شعر و اثر هنرمند، کلید راهیابی به آفاق شخصیت اوست.
بحث از جریانشناسی ادبیات در واقع، بحث از تیپشناسی فکری و نوع نگرش هنرمند به انسان و جهان و نظام ارزشی اوست. به عبارت دیگر، جریانشناسی در ادبیات، شخصیتشناسی اهل ادب است که منشا پیدایش و تولد آفرینههای ادبی است.
2ـ2. جریانشناسی در عرصه ادبیات
نقد محتوایی ادبیات شالوده طرح شخصیت، نگرشها و ارزشهای هنرمندان را فراهم میآورد؛ همانگونه که طرح نگرشها و ارزشهای شاعر و هنرمند پای "جریانشناسی" در قلمرو نقد ادبی را به میان کشیده است. البته چنانکه نقد ادبی در حدوث و بقای خویش همواره مدیون فلسفه و بررسیهای کلامی بوده است، پدیده جریانشناسی نیز در حوزه نقد ادبی، در پیدایش و کمال خود از آن منبع سرشار بخصوص "فلسفه دین" تغذیه نمیکند. در حوزه فلسفه دین، جریانهای مرتبط با مقوله دینشناسی به پنج بخش ذیل، تقسیم میشود: تیپ یاجریان بیتفاوت و بیدرد نسبت به مقوله دین و دینشناسی، جریان یا جریانهای روشنفکری غیر دینی، جریانهای روشنفکری دینی، تیپ یا چهرههای خدمتگزار تفکر دینی، و جریان دینشناسی احیاگرانه.
میدانیم که هر یک از این تیپها یا جریانها ـ البته بجز بیدردان ـ ویژگیهای مختص به خود دارند و در عرصه دینشناسی از جایگاه خاصی برخوردارند. روشنفکران غیر دینی به دلیل دردمندی و برخورداری از ذهن و اندیشه خلاق میتوانند با طرح پرسش و ایجاد سوال در فرا روی دین مداران موجب توسعه و تعمیق معرفت دینی بشوند؛ چنانکه روشنفکران دینی در عرصه دینشناسی نقش عمدهای ایفا میکنند و خدمتگزاران تفکر دینی نیز در تهیه مواد خام زمینهساز دین پژوهی عمیق محسوب میگردند؛ ولی احیاگران تفکر دینی ـ که عالمان ربانی هستند ـ نقش قافله سالاری و مرجع فکری، اجتماعی و معنوی جامعه دینی را ایفا میکنند7.
این نوع عملکرد در قلمرو ادبیات و هنر نیز قابل تطبیق و اجراست؛ یعنی بر اساس الگوی یاد شده میتوان جریانها یا تیپهای ادبی معاصر و غیر معاصر (پس از نادیده گرفتن جریان ادبی و هنری التذاذی) را به پنج جریان و تیپ تقسیم کرد و مختصات هر کدام از آنها را مورد مطالعه قرار داد؛ یعنی ادبیات بیدرد و بیتعهد، جریان ادبی روشنفکری غیر دینی (سکولار)، ادبیات روشنفکری دینی، ادبیات خدمتگزارانه و ادبیات احیاگرانه. جریان ادبی بیدرد، ادبیات اشرافیت و تیپ مرفهان است آنان به ادبیات به دیده تفنن یا سرگرمی مفید مینگرند؛ نظیر قصیدههای "اسب" ایرج میرزا و عارفنامههای وی؛ امّا ادبیّات روشنفکری غیر دینی با نوعی دردمندی و آرمانگرایی انسانی آمیخته است؛ هر چند ممکن است در گزینش ایدئولوژی و پایگاه فکری خاص به خطا رفته باشد و گمراهی را رواج دهد؛ مانند ادبیات مارکسیست ـ لنینیستی در کشورهای وفادار به سوسیالیسم مارکسیستی و پیروان آنها و یا جریانهای ادبی آزادی طلب و استبداد ستیز غربگرا و ناسیونالیستها و ادبیات آزادیبخش در نهضتهای غیر دینی؛ چنانکه مرحوم نیما، اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و شاملو را میتوان از نمونههای جریان ادبی روشنفکران غیر دینی شمرد.
ولی ادبیّات روشنفکری دینی (شیعی یا غیر شیعی) زاییده ارزشها و اندیشه دینی است؛ او میخواهد با هنر و ادب خویش، جامعه را به ارزشها و نگرشهای الهی فراخواند و با ارزشهای ضد دینی مبارزه کند هر چند نتواند همچون احیاگران عرصه ادبیات، شاهکاری جاودانه بیافریند. خدمتگزاران عرصه ادبیات، در یک یا چند فن ادبی متخصصند، یا دیوانها و شاهکارهای کهن را تصحیح میکنند و یا متخصص تفسیر و تبیین ادبیاتند؛ اما گروه دیگر، شاهکار آفرینان قلمرو عرفان و ادبیاتند. اینان از دو ویژگی کلان برخوردارند: به لحاظ اندیشه یا نگرش و نظام ارزشی به مقام عالم ربانی یا ولی اللهی رسیدهاند، و به لحاظ هنری و سخن آرایی نیز در اوج هستند که حاصل ترکیب آن دو، شاهکار و اثر جاودانه خواهد بود که مصداق کامل آن: قرآن، نهجالبلاغه و خطبهها و نیایشهای اهل بیت(ع) و بخشهای عمدهای از آثار شاهکار آفرینانی است که از آبشخور ثقلین سیراب گشته و از شلعههای هنری و معرفت آن قبسی برگرفتهاند؛ آنجاست که:
گر شود دریا قلم بیشه مدید مثنوی را نیست پایانی پدید
و یا
کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب تا سر زلف عروسان سخن شانه زدند
حضرت علی(ع) در شاهکار جاودانه خویش؛ یعنی نهجالبلاغه، همه را به صف احیاگران دین و دردمندان دیندار فرا میخواند و از فرو غلتیدن به منجلاب بیدردی و وادی خاموشان و دینگریزان بر حذر میدارد: "الناس ثلاته: فعالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاة و همج رعاع، اتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریج لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجاوا الی رکن وثیق.8"؛ مردم سه دستهاند: عالمان ربانی، و آموزندهای که در راه سعادت کوشاست و فرومایگانی رونده به چپ و راست که پی هر بانگی میروند و با هر بادی خم میشوند نه از نور دانش فروغی یافتهاند و نه به تکیهگاه استواری پناه بردهاند.
اینک رسالت نسل انقلاب بویژه اهل هنر و اندیشه چیست؟
بیهیچ تردیدی، رسالت ما آن است که جامعه را از بند زنجیر ادبیات و هنر بیدرد نجات دهیم و ادبیات و هنر دردمند روشنفکری غیر دینی را به دشت سرسبز هنر و ادب دینی فرا خوانیم و ادبیات دینی روشنفکری را به اوج ادبیات احیاگرانه عروج دهیم.
پس، ادبیات و هنر دینی، آن هنر و ادبیاتی است که با دردمندی روشنفکری جوانه میزند و در عرصه روشنفکری دینی رشد مییابد و در قله احیاگری یا مقام شخصیت ربانی به بلوغ نهایی میرسد و جاودانه میشود:
ای خدا بنمای جان را آن مقام که در او بی حرف میروید کلام
آری نقد جریان شناسانه شعر و ادب در حقیقت تازیانه سلوک، نردبان عروج و دعوت به پیمان ازلی است و اگر این اصل بنیادین به عرصه نقد هنر و ادب پای نگذارد، ادب و هنر دچار آفت و رخوت بیدردی و نکبت بتسازی و بتپرستی میگردد و آنگاه راه آسمان بسته میشود و فصل بیبرگی و بیداد زمستان فرا میرسد؛ اما باید دید ساختار و ارکان ادبیات دینی و احیاگرانه چیست؟ و اصولاً ویژگیهای بارز آن کدام است؟
پاسخ این پرسشها در گرو بررسی فشردهای در قلمرو زیر ساختها و اصول ادبیات انقلاب اسلامی است.
-3سبک ادبیات انقلاب اسلامی
ادبیات انقلاب اسلامی تداوم انقلاب ادبی قرآن و اهل بیت(ع) است که در هزار و چهارصد سال پیش در مکه به منصه ظهور رسید و در اندک زمانی در جهان طنین افکند و وارد عرصه ادبیات فارسی شد و پس از ایجاد انقلاب تکاملی عظیم در پیام و هنر؛ بر اثر حاکمیت ناصالحان، قرنها در عرصه فرهنگ ما ـ بخصوص در صد ساله اخیر ـ کمرنگ یا وارونه مطرح شد و اینک با نهضت جهانی امام خمینی(س) حیاتی دوباره یافته و دنیای اسلام و ملتها را به انقلاب بنیادین ادبی و هنری فرا خوانده است:
زلف آشوبی رب در شب هو پیچیده است در جهان و اعتصموا واعتصموا پیچیده است
در نگاهی جریان شناسانه میتوان گفت: ادبیاتی است که از دردمندی انسانی آغاز میشود و در اوج خدا گونگی یا ادبیات احیاگر به کمال نهایی میرسد و اگر بخواهیم در عبارت کوتاهی تعریفی از آن ارائه دهیم، میگوییم: ادبیاتی است که به لحاظ هنری از هنر و ادبیات قرآن و سنت تغذیه میکند و به لحاظ پیام، آیینه اندیشه عرفان متعالی است؛ ویژگیها یا زیر ساختهای بنیادین آن بدین قرار است:
1. پیوستگی با گذشته، زمان حاضر و اسلام: از ویژگیهای بارز ادبیات انقلاب اسلامی پیوند با زمان، فرهنگ و اندیشه گذشته و فرهنگ اسلامی است. قرآن که بزرگترین شاهکار دنیاست خود را مهیمن؛ یعنی محیط بر ادیان پیشین معرفی میکند، با آنکه پیامش با همه زمانها و عصرها منطبق است. این ویژگی را نهجالبلاغه و روایات اهل بیت(ع) نیز واجدند. پس، ادبیات انقلاب اسلامی امکان ندارد از این خصیصه قرآنی بی بهره باشد. ادبیات انقلاب فرزند زمان خویش است؛ در عین اینکه سرمایههای گذشتگان را نیز بر دارایی خویش افزوده است و از سوی دیگر، به لحاظ لفظ و معنا ثقلین محور است و بیشترین میزان تغذیه و تاثر از گذشتگان را به خود اختصاص داده است. این ویژگی در غزلیات حافظ و دیوان شمس و مثنوی مولوی بروشنی پیداست. پس میتوان گفت که ادبیات انقلاب اسلامی هم فرزند زمان خویش است و هم فرزند میراث فرهنگی کهن و هم فرزند راستین اسلام.
2. آمیختگی با درد و درد دین: ادبیات انقلاب، ادبیات ستیز با ارزشهای غیر الهی و حتی بت ساختن ارزشهای عقلانی و علمی است. گدازه آتشینی است که بر وادی بیدردی و بیتفاوتی و زرمداری و زورمداری فرو میریزد؛ یعنی تازیانه حرکت و سلوک از من زیستی به من عقلانی، و از من عقلانی به شخصیت ربانی است به عبارت دیگر، ادبیاتی است که خود مظهری از اسما و صفات الهی است و دیگران را نیز رنگ الهی میدهد و خدا گونه میکند؛ پس با سرگرمیهای اشراف منشانه و انگل وارگی و حتی با تفننهای علمی و عقلانی سرسازگاری ندارد به گفته مولوی:
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
یا:
عاشقم من بر فن دیوانگی دورم از فرهنگ و از فرزانگی
و یا:
چند از این الفاظ و اضمار و مجاز سوز خواهم سوز، با آن سوز، ساز
و به تعبیر مرحوم اقبال:
یا رب درون سینه، دل با خبر بده سیلم، مرا به جوی تُنُک مایهای مپیچ
درباده نشاه را نگرم آن نظر بده جولانگهی به وادی کوه و کمر بده
و به تعبیر علی معلم:
گریزد از صف ماهر که مرد غوغانیست هر آنکه کشته نشد از قبیله ما نیست
البته انعکاس دردمندی از قرآن و فرهنگ اهل بیت(ع) به شاهکارهای ادبی؛ چون: شاهنامه، سرودههای سعدی، مولانا، حافظ و... سابقه طولانی دارد؛ چنانکه سعدی(ره) میگوید:
من از بینوایی نیم روی زرد غم بینوایان رخم زرد کرد
و یا:
چو عضوی به درد آورد روزگار تو کز محنت دیگران بیغمی دگر عضوها را نماند قرار نشاید که نامت نهند آدمی
ولی درد و درد دین در ادبیات انقلاب که انعکاس فریاد انبیأ و اهل بیت(ع) از نای عرفان متعالی است، شکوه و اوج دیگری دارد. بشنوید:
در عرصه اندیشه من با که توان گفت غمخوار بجز درد و، وفاداری بجز درد از درد سخن گفتن و از درد شنیدن چون جام شفق موج زند خون به دل من با خون شهیدی است که جوشد زدل خاک
سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردی است جز درد که دانست که این مرد چه مردی است با مردم بیدرد ندانی که چه دردی است با این همه دور از تو مرا چهره زردی است هر جا که در آغوش صباغنچه وردی است9
این درد، گاهی آشکارتر تجلی میکند و اسرار نهانی خویش را بیشتر فاش میکند:
ابر و نباریدن، چه رنگ است این چه رنگ است؟ تیغ و نبریدن، چه ننگ است این چه ننگ است؟
یاد شهیدانی که در بدر آرمیدند یاد احد، یاد بزرگیها که کردیم شبگیر ما در روز خیبر یاد بادا کو میثم، آن خرما فروش نخل طه اینک که آیا ضامن این دین و دین است
نامردم آزهند و مردی آفریدند آن پهلوانیها، سترگیها که کردیم قهر خدا در خشم حیدر یاد بادا کو اشتر، آن دست علی در روز هیجا آیا کدامین دست نصرت با حسین است10
و یا:
کیست آن لایی الایی یک لا جامه تا چو شمشیر علی گرم کند هنگامه
کوتاه سخن آنکه دردمندی شاعر و هنرمند به رنگ جامعیت و تعالی شخصیت و یا به میزان پیامبر گونگی و علی وارگی اوست. انقلاب اسلامی، شاعران و هنرمندان را علیگونه کرد در نتیجه، روح بلند ادبیات و هنر علوی را بر کالبد ادبیات و هنر این مرز و بوم دمید، آنگاه شاهین احساس و تخیّل نیز اوج گرفت. امام خمینی(س)، احیاگر و بنیانگذار این فرهنگ میفرماید: "هنری زیبا و پاک است که کوبنده سرمایهداران مدرن و کمونیسم خون آشام و نابود کننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگی، اسلام مرفهین بیدرد و در یک کلمه اسلام آمریکایی باشد.11"
3. عرفان متعالی در عرصه اندیشه و پیام: ادبیات پیشین ما ـ گذشته از ادبیات و هنر وادی عشق مجازی و غفلت زدگی ـ یا آیینه حماسه بود، یا تجلی عشق الهی و اولیای او، یا مظهر خرد و اندیشه و یا ادبیاتی بود سیاسی و اجتماعی محض. از مصداقهای ادبیات نوع اوّل، شاهکار جهانی و جاودانی حکیم فردوسی؛ و مصداق نوع دوّم، غزلیات خواجه حافظ بود. ادبیات از نوع سوّم نیز در بخشهایی از سرودههای حکیم سنایی و مثنوی مولوی؛ و نوع چهارم در دوره بازگشت (در عصر قاجاریه) برجستگی یافت.
عرفان ثقلین که در عرفان ناب و متعالی امام(ره) تبلور یافت، ادبیات ما را به اوج قله جامعیت برد و آن را عاشقانه، عقلانی، حماسی و اجتماعی کرد. این جامعیت یا به تعبیری وحدت در عین کثرت، جوهره عرفان متعالی است که اندیشه و پیام هنر و ادبیات انقلاب را از جریانها و سبکهای ادبی دیگر متمایز میسازد؛ چنانکه در عرصه فرقهها و مسلکهای عرفانی، در قلمرو دینشناسی معاصر، فلسفه انقلابها و عرصه فلسفه و فقه و کلام، راه جدیدی فرا روی بشر معاصر میگشاید.
عرفان متعالی عبارت از: نگرشی بر مبنای ثقلین محوری و همه جانبه به انسان، جهان و جامعه که در آثار و اندیشههای امام خمینی(س) تبلور یافته است و بر اساس آن؛ دین، دنیا، سیاست، علم و هنر و ادبیات و... هویت اسمأ اللهی، و انسان ماهیت خداگونگی پیدا میکند. در این نگرش، قرآن آیینه اسما و صفات الهی است و تجلی آن در آیینه انسان، شخصیتی است که از مراحل شخصیت زیستی وعقلانی گذشته و جامع خرد برتر، عشق آتشین به حضرت حق و اولیای کامل، قدرت و توانایی برتر، حماسه عرفانی و تلازم با کثرت در عین وحدت است12.
بنابراین، فصل حقیقی یا اساسیترین وجه ممیز هنر و ادبیات انقلاب اسلامی، همسویی با عرفان متعالی است وگرنه در تاریخ انقلاب قابل طرح نیست. یادآوری این نکته لازم است که صرف مذهبیبودن اثر ادبی ویژگی مشخص ادبیات انقلاب بودن نیست؛ چنانکه صرف حماسی بودن یا عقلانی بودن نمیتواند وجه ممیز باشد و این راهی است که امام خمینی(س) گشوده است:
خرقه پوشان به وجود تو مباهات کنند پارسایان سفر کرده در آفاق شهود پی به یک غمزه اشراقی حشمت نبرند بعد از این شرط نخستین سلوک این باشد
ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند با نسیم صلوات تو مناجات کنند گرچه صد مرحله تحصیل اشارات کنند که خط سیر نگاه تو مراعات کنند13
4. ثقلین محوری در عرصه هنر و سخنآرایی: ویژگی ساختاری دیگر در ادبیات انقلاب، ثقلین محوری در سخن آرایی و سبک ادبی است؛ همانگونه که در قلمرو اندیشه و پیام، گرایش به عرفان متعالی برجستهترین ویژگی مضمونی آن بود. البته، اثر پذیری ادبیات ما در عرصه سخنآرایی و حتی ساختار و قالب، از ادبیات قرآن و سنت به ادبیات انقلاب منحصر نمیشود، بلکه این اثر پذیری در طول تاریخ ادبیات پرمایه فارسی، بویژه در سبک عراقی بسیار چشمگیر بوده است. این ویژگی ـ چنانکه در جای خود به تفصیل از آن سخن گفتهایم ـ تنها به عرصه واژهها و ترکیبها منحصر نمیشود که عرصه صور خیال، موسیقی و آهنگ سخن (قلمرو وزن و قافیه)، صناعت تضمین، بدیع، ارتباط یا عدم لزوم ارتباط منطقی عمودی میان بیتها و اصول و شیوههای خاص در نقد ادبی را نیز در بر میگیرد.14
بنابراین، یکی از اصول سبکشناسی ادبیات انقلاب اسلامی، عنایت به اصل ثقلین محوری در بعد سخن سازی و سخن آرایی است.
باید توجه داشت که این ویژگیها در حد شاهکار معاصر و در مرحله طرح آرمانی و عالم ثبوت مطرحند؛ ولی در عرصه مصداق و مرحله اثبات، هنوز با شاهکار عینی مطلوب فاصله بسیاری وجود دارد و آن ـ چنانکه مطرح گردید ـ به این علت است که حوزههای علمیه دچار آفت ضعف هنر و ادبیات، و دانشگاهها دچار ضعف اندیشه دینی هستند. پس، میتوان گفت که شاهکار ادبی عصر انقلاب اسلامی هنوز متولد نشده است یا آنکه هنوز در دوران کودکی و دستکم در دوران خامی و نوجوانی است. ادبیات دانشگاهی ما نیز یا دچار پیری است و یا در دوران پیری یاد کودکی کرده و ناخود را به جای خود برگزیده است؛ ولی نمیتوان از نظر دور کرد که شاعران عصر انقلاب ـ در حد روشنفکری دینی نه شاهکار ـ در انعکاس احساس و اندیشه عرفان متعالی یا عرفان ظلم ستیز و دارای تعهد الهی موفق بودهاند، هر چند در قلمرو سخنآرایی و حضور هنر و اصول سخن آرایی قرآنی و مشرب اهل بیت(ع) بسیار ضعیف عمل کردهاند. به همین سبب، ادبیات انقلاب اسلامی از بعد اثر پذیری هنری از قرآن و سنت دچار کم خونی است و راه آن، توجه ویژه دانشگاه و حوزه به معارف و ادبیات و فنون ادبی قرآنی و اهل بیت(ع) است. بدیهی است که ادبیات انقلاب اسلامی زاییده انقلاب ادبی اسلام است؛ ولی همه شاهدیم که در نظام ادبیات دانشگاهی ما انقلابی صورت نگرفته است. اینک آیا در وضعیت فعلی هنر در حوزهها و وضعیت موجود اندیشه و معارف دانشگاهی ـ بخصوص دانشکدههای ادبیات ـ میتوان انتظار داشت کسی چون حافظ یا شاهکاری از سنخ مثنوی مولانا ظهور کند؟
در پایان، یک نکته را برای تکمیل سخن مطرح میکنم و آن پاسخ این پرسش است که: چه کسی میتواند شاهکارهای ادبی ـ عرفانی و جریانهای ادبی، بویژه ادبیات انقلاب اسلامی را نقد و تحلیل کند؟
جایگاه همزبانی و همگونگی
در پاسخ این پرسش به اختصار میتوان گفت که نقاد ادبی باید با اثر ادبی مورد نقد ـ نقد همه جانبه یا از بعدی محدود ـ سنخیت و همگونگی داشته باشد. برای مثال، نقد همه جانبه یک شاهکار ادبی؛ نظیر دیوان حافظ یا مثنوی مولوی، مستلزم همگونگی و سنخیت در سه رکن بنیادین است: همگونگی در اندیشه و نگرش، همگونگی در احساس، و همگونگی هنری. همگونگی در اندیشه و نگرش به مفهوم این است که ناقد باید از جنبه معرفت و شناخت جهان، انسان، دین و عرفان با مولانا کفو و مشابه باشد تا بتواند به دنیای اندیشه عمیق و ناپیدا کرانه وی راه یابد و با او همسخن شود و مولوی نیز با او وارد گفتگو گردد؛ چنانکه همگونگی در احساس ـ که به مفهوم همدردی قلبی و درونی با مولاناست ـ مستلزم رسیدن به مقام شخصیت ربانی و داشتن احساس و ذائقه عرفانی است وگرنه به گفته حافظ:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
و یا:
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
و به گفته مرحوم فخرالدین عراقی:
دلستانی، دل ز من ناگه ربودی کاشکی آشنایی، قصه دردم شنودی کاشکی
و مرحوم اوستا چه زیبا از همزبانی با بیدردان بیزاری جسته است:
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن با مردم بیدرد ندانی که چه دردی است
مولانا نیز خوش سروده است:
دومجرد شو مجرد را ببین عقل گردی، عقل را دانی کمال
دیدن هر چیز را شرط است این عشق گردی، عشق را بینی جمال
پس نقد شاهکار از بعد اندیشه و پیام در گرو همفکری یا همزبانی در اندیشه و نگرش، و نقد از بعد شور و احساس در گرو همدلی یا همزبانی در احساس و آتش درونی است؛ از همین روی، بزرگترین آفت ادبیات دنیای اسلام، تفکیک میان تخصص در ادبیات و آشنایی عمیق با الهیات و سپردن کرسی تدریس ادبیات حکمی و عرفانی دنیای اسلام به اهل عبارت است.
پایه دیگر ورود به دنیای شاهکارهای عرفانی، همزبانی در زیباییشناسی ادبی و همگونگی هنری با شاهکارآفرینان است.
عقل گردی، عقل را دانی کمال عشق گردی، عشق را بینی جمال
و یا:
می نداند حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید والسلام
پس آنانکه ـ در حوزه و دانشگاه ـ میخواهند خرقه تعلیم یا نقد ادبیات حکمی و عرفانی و جریانشناسی در ادبیات را بر تن کنند باید در سه زمینه به سیر و سلوک جدی و بیوقفه بپردازند: سیر و سلوک در قلمرو معرفت و شناخت اعم از فلسفی، کلامی، عرفان نظری و عملی و بویژه دینشناسی عمیق؛ سیر و سلوک معنوی برای قطع تعلقات و خانهتکانی دل از طریق رویآوری به تهجد، نیایش، سحرخیزی، عبادات و عمل صالح، که:
هر گنج سعادت که خداداد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود
و یا:
می صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند به عذر نیمشبی کوش و گریه سحری
و سیر و سلوک هنری؛ یعنی کوشش برای فراگیری فنون و کسب تجربهها در عرصه فنون سخنسازی و سخنآرایی است که:
نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
و استاد شهریار نیز گفته است:
سالها دخمه خود ظلمت زندان کردم تا به ویرانه خود گنج قناعت جستم من هم از خود نرسیدم به دیار سیمرغ اگرم مرد سخن نام کنی خود دانی هنری نیست که همسایه حرمانش نیست
تا دری رخنه به میخانه رندان کردم قصر آمال و امانی همه ویران کردم طی این بادیه با رستم دستان کردم سالها خدمت مردان سخندان کردم من هم این کسب هنر از در حرمان کردم15
چکیده سخن
آسیبها و آفتهای ادبیات در دو عرصه قابل بررسی است: آسیبهای درون شخصیتی چون: عدم تخیل خلاق، یک بعدینگری به آفرینهها و عدم سنخیت میان عالم و معلوم وعرصه روابط معلومات اهل هنر و ادب با زمان، گذشته و اسلام، که بریدگی هر یک از این روابط بر پیکره ادبیات آسیب جدی وارد میسازد. از سوی دیگر، چون آفتشناسی و رشد ادبیات در گرو جریانشناسی ادبی است، بحث جریانشناسی مطرح گردید و خاطرنشان شد که بر اساس جریانشناسی در قلمرو دینشناسی و حوزه فلسفه دین، پنج جریان ادبی قابل شناسایی است: ادبیات بیتفاوت یابی درد، ادبیات روشنفکری غیردینی، ادبیات روشنفکری دینی، جریان ادبی خدمتگزار و جریان ادبی احیاگرانه؛ و چون ادبیات دینی ـ که عبارت از ادبیات روشنفکری دینی و احیاگرانه یا شاهکار ادبی دینی بود ـ با تمام ویژگیهایش در چهره ادبیات انقلاب اسلامی تجلی کرده است؛ ویژگیهای ادبیات انقلاب مطرح شد و این نتیجه به دست آمد که ادبیات انقلاب اسلامی یا ادبیات احیاگرانه دارای چهار ویژگی اساسی است:
اول، پیوستگی با زمان، گنجینههای کهن و معارف دینی؛
دوّم، عرفان متعالی به لحاظ اندیشه و پیام؛
سوّم، دردمندی دیندارانه
چهارم، ثقلین محوری در عرصه هنر و سخنآرایی.
این ویژگیها، ادبیات انقلاب اسلامی و دینی ما را از سبکها و جریانهای ادبی دیگر متمایز میسازد و فصل سبز تازهای به روی اهل ادب و هنر میگشاید. در خاتمه به این نکته اشاره شد که آموزگار و نقاد ادبیات احیاگرانه یا شاهکارهای ادبی ـ عرفانی دنیای اسلام باید با شاهکارآفرینان در سه زمینه همزبانی و همگونگی داشته باشد: همزبانی و همگونگی در اندیشه و نگرش، همگونگی یا همدلی در احساس، و همزبانی یا همگونگی در هنر و فنون سخنسازی و سخنآرایی. این اصل اساسی در عرصه نقد، پاسداران امروز و آینده مرزهای ادب و هنر را در سه قلمرو به سیر و سلوک بیوقفه و جدی فرامیخواند: سیر و سلوک علمی در حوزه اندیشه و نگرش، سیر و سلوک معنوی در حوزه خانه تکانی دل از تعلقات، و سیر و سلوک هنری در عرصه آفرینههای ادبی.
12/4/75
1. ابن خلدون، عبدالرحمن؛ مقدمه؛ ترجمه محمد گنابادی، ج 2، ص 1224.
2. آل احمد، حبدل؛ غربزدگی؛ ص 183 ـ 184.
3. مجله ادبیات معاصر؛ ش 2، ص 4 ـ 5.
4. شریعتی، علی؛ مجموعه آثار؛ هنر، ص 93 ـ 94.
5. مطهری، مرتضی؛ تماشاگهراز؛ صدرا، ص 192 ـ 193.
6.نهجالبلاغه؛ ترجمه شهیدی، حکمت 148 و 301.
7. ر. ک: نگارنده؛ درآمدی بر مبانی آثار و اندیشههای امام خمینی(س)؛ فصل احیاگری در دین و احیاگریهای امام خمینی(س)، نشر عروج.
8. نهجالبلاغه؛ ترجمه شهیدی، حکمت 147.
9. اوستا، مهرداد، روزنامه رسالت، ش 2980، اردیبهشت 1375.
10. باقری، ساعد و محمد رضا محمدی نیکو؛ شعر امروز، ص 184.
11. ر. ک: سوره؛ دوره 1، ش 1، ص 8.
12. ر. ک: نگارنده؛ درآمدی بر مبانی آثار و اندیشههای امام خمینی(س)؛ فصل عرفان متعالی امام خمینی(س).
13. اخلاقی، زکریا؛ دفتر تبسمهای شرقی؛ ص 25 ـ 26.
14. نگارنده؛ در نقش قرآن و حدیث در گسترش زبان و "ادبیات فارسی"، مجله نامه مفید؛ ش 5، ص 51.
15. شهریار؛ کلیات دیوان فارسی؛ انتشارات نگاه، ج 2، ص 920.
نویسنده: عباس ایزدپناه
منبع: تبیان